نویسه جدید وبلاگ

میرم سراغه اون کتابِ که یه هفته پیش شروع کردم - بازش میکنم - از ادامه همون جایی که تموم شده بود - میخونم-یکم طول میکشه تا یادم بیاد جریانات از چه قرارایی بود-به خوندن ادامه میدم-بعد از تقریباً بیست صفحه دیگه اون آدمه صفحه اول نیستم-حواسم پرت میشه-دیگه پیشه کتاب نیستم- یه جایه دیگه ام-میبینم فایده نداره نمیشه ادامه داد-میبندمش-بلند میشم میرم پای سیستم میشینم-اولین کاری که میکنم اینه که صفحه مدیریتِ بلاگ رو باز میکنم - چک میکنم ببینم کامنتِ جدید ندارم-خب خبری نیست- شهر در امن و امانه-میبینم چند تا بلاگ آپ کردن-وجدانم در عذابه که چرا نشد کتابه رو بیشتر بخونم-من که قبلنا یه کلّه میخوندم-خودمو گول میزنم که حتمن کتابش جذابیته لازم رو نداشته-چند خط از مطلبه جدیده وبلاگه A رو میخونم-بازم از غم و غصه هاش نوشته! میترسم حالم بد شه - سریع میبندمش-انگار که بترسم بیماریش بهم سرایت کنه-پا به فرار میزارم-وبلاگم رو با دقت نگاه میکنم-خب همه چیز سره جاشه-فونتها و خطوط منظمه- وبلاگ B آپ کرده-یه شعر گذاشته-یه شعره تامل برانگیز-از اون مُدلای "هنر برای زندگی ای" - دنباله یه کاغذه سفید میگردم تا بنویسمش-با خط کش خطِ زمینه میکشم برای کلماته تازه رسیده- مدادمو برمیدارم-به مانیتور نگاه میکنم- به صفحه سفید که حالا خطوطه موازی و مرتبه کمرنگی روش کشیدم نگاه میکنم-با دقت و وسواسی که مخصوصه خودمه کلمات رو به رقص درمیارم-دو تا بیت مینویسم- دیگه حواسم اینجا نیست-یاده اون مطلبی که تو وبلاگِ C ئه می افتم - از دیروز که خوندم چندین بار ذهنم به مقصدش پرواز کرده-خطاطی رو نصفه رها میکنم-فکر میکنم که "اردیبهشتِ نود و دو" حتمن میرم انجمن برای تکمیلِ خطِ درشت ثبت نام میکنم - سکوتِ اطراف آزارم میده - میرم از تو فولدرِ موزیک " ای باران " رو پلی میکنم -" ..... خوش بحالت که بارانیــــ ...." یادم می افته اگه همین جوری تا آخر "آقای قربانی" به خوندن ادامه بده نمی تونم جلوی اشکامو دیگه بگیرم بعد افسردگی مُزمِنم عود میکنه-قطعش میکنم- خودمو میزنم به اون راه-پا میشم یه لیوان چایی میریزم - چند تا بلوره نبات رو دَرش غرق میکنم تا کامم رو شیرین کنه-برمیگردم یه خط دیگه مینویسم-چند قولوپ مینوشم-یاده شخصیته اصلی داستان میفتم که مادرش داشت از زیره قرآن ردش میکرد- صفحه مدیریت وبلاگ رو رفرش میکنم- کامنت ندارم هنوز-تا چای سردتر نشده همشو سر میکشم - شیرینیه دلنشینی داره-چقدر دلم شیرینی میخواست-کلیک میکنم روی"پستِ مطلبِ جدید"یه حرفایی به ذهنم رسیده زود بنویسم تا نپریدن....




نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی